نتایج جستجو برای عبارت :

هرگز رهاش نمیکنم

میگه باید به خودت کمک کنی،
باید بشینی و بازش کنی،بسنجی و بذاری حل بشه
بعد یه گوشه ی دور از ذهنت رهاش کنی
جنگ و چطور براى خودم حل کنم؟
چطورى این هیمه ى بزرگ از خشم و سیاهى رو
گوشه ى ذهنم رهاش کنم که همه ى وجودم و نبلعه؟
شب ها با حس خفگى از دوییدن یا صداى چمباتمه زده از فریاد نزدن
از خواب نپرم؟
چطوری نترسم از صداى بچه هاى حیرون بی خانواده،
یا از فکرم ببرم هجوم گورهاى بی کفن و...
جنگ
جنگ
جنگ
هراس تا همیشه ى من!
داداچم: آلااااااااء 
من:پول میخوای؟!
داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله
من:عیدی و تو باید بدی عشقم
داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم
من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم 
یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده
شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/
من:رهاش ک
پایان صبرهیچی نیست.هیچ کس نتیجه کارش را نمی بیند.من همه راه ها را رفتم .بخشیدم. سکوت کردم. داد زدم.اما هیچی نبود.ادمی که لیاقت نداره را رها کن .زمان چیزی را تغییر نمی دهد.دیدنش فقط حالت را خراب تر می کند.اولین باری که احساس کردی یه ادم لیاقت نداره رهاش کن بره.صبر نکن.اگه فکر کردی دنیا دار مکافت است،از این خبرها نیست.ادم ها سرشون گرم مال ثروت وعشق شون هست.تو فقط خودت را داری.همین قدر بی پناه.همین قدر بی کس.بیشترین ضربه را از کسی می خوری که دوستش د
ف میگه سخت نگیر خودتو نگیر ازاد باش رها باش حساتو رها کن ولی خودش از همین حسای رهاش سه نفرو از دست داد...خواب دیدم ازدواج کردم و آخرین لحظه اومدم بغلت کردم کاری که هیچوقت نکردم، یه بغل محکم پر از درد و حس، چون هم من نمیخواستم هم تو اما هیچکدوم نمیگفتیم مثل الان
امروز در خلال حرف زدن فهمیدم آرامش برای من از امنیت مالی و جایگاه اجتماعی اولویت مهم تری هست؛ حتی از علاقه.
تازه فهمیدم چرا اسباب رفتن تو رو مهیا کردم. ببین آدمی که با ترس از دادن، داره تو رو کنترل میکنه که خوب و مهربون و منعطف و همراه باشی؛ نگه داشتنی نیست. رهاش کن بره رییس.
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مه تاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو ر
✨هیچ وقت هیچ کس را انسان 
بـه اندازه تـوای مادر دوست نخواهند داشت 
تـو تنها کسى هستى کـه
تنها چیزى کـه برایمان گذاشتی 
دوست داشتن بودکه یادمان دادی 
در دنیایى کـه همه درد بـه دلت
مى ریزند تـو معجزه هستى♥️
ودرد را به دل میخری وهرگز درد را به کسی نمیدهی هرگز غصه هاتو نصف نکردی هرگز مادر هرگز
 تقدیم به همه مادرهای خوب دنیا دوستتان دارم
این صفحه های اول کتاب غربت یلدای من که دو سه ماه پیش چاپ شد البته توسایت کتاب راه وفراکتاب نشر الکترونیکی اش کردم  میخواستم نظر شما رو تو همین چند صفحه بدونم  این کتاب من راجب شخصی به نام ماه چهره هست که به دلیل ازدواج اشتباه دچار بیماری روانی میشه وهرچی بیماریش شدت پیدا میکنه همه یه جورایی رهاش میکنند وفقط دخترش یلدا میمونه یلدای که خودش تنها تر از همه هست
گفت توی نظر من تو یه دختر با حیا و محجوب...صادق و معصومی...تو خیلی عالی هستی....
اما اگه با من زندگی کنی باید همه برنامه هات رو عوض کنی...
منم گفتم من نمیتونم برنامه هامو عوض کنم و خداحافظ....
و سلامی نو به تنهایی بی انتهای الهام بانو....
 
 
پی نوشت: جناب دشمن دیروز...مهربون امروز...دیگه هرگز هرگز هرگز برای من کامنتی نذارید و پیامی ندید....تو رو به خدا بذارید تو حال خودم باشم....
با نام و یاد خدا
آغاز می‌کنیم.
یه زمانی قبل از همه‌گیر شدن دنیای شبکه‌های مجازی مثل اینستاگرام، دنیای سایت‌ها و وبلاگ‌ها و نوشته‌ها و نوشتن‌ها رونق داشت. آدمای زیادی وقت زیادی رو اینجور‌ جاها میگذروندن.
اما الان خیلی کمتر شده...
همون زمانا تو بلاگفا یه وبلاگ داشتم.
اینجا رو هم تازه شروع کردم.
به امید اینکه رهاش نکنم و بیام بعضی وقتا یه بار اضافی روی مغزم رو خالی کنم اینجا تا جا باز بشه واسه بارگیری دوباره ؛)
مهرت به دل من می‌مونه. هرچند بی‌حاصل...
مثل لباس‌هایی که نمی‌پوشم ولی دور نمیندازم؛ مثل آهنگ‌هایی که رد می‌کنم ولی پاک نمی‌کنم؛ مثل عکس‌هایی که دیگه نگاه نمی‌کنم؛ مثل گلدون‌های چینی تزئینی یادگار دوست از دست رفته‌م که از جعبه بیرون نمیان. مهرت به دل من می‌مونه چون من آدم دست کشیدن و رها کردن نبوده‌ام هیچوقت. 
من از تو دست نمی‌کشم چون مادر موسی نیستم؛ چون به من وحی نشده «لاتخافی و لاتحزنی انّا رادّوه الیک». دل من صندوقیه که روی موج
دیشب خانم همسایه نذری آورد گفت زهرا خانم ظهر نبودید الان براتون آوردم فردا ناهار نیستم گفتم بذاری برای ناهارت منم تشکر کردم گل های زعفرانی که مادرم گذاشته بود رو بهشون دادم و توضیح دادم این گل اصلا دور ریز ندارد از همه چیزش باید استفاده کنید و چطور استفاده کنید .
بعد امروز به طور کاملا ناگهانی یک چیزی اومد توی مغزم که چندساله مدام بهش فکر میکنم و  تلاش میکنم حتی راه های مختلف رو هم رفتم که درست بشه ولی نشده و الان حدود چهار ساله درگیرم امروز
هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سردادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال و بازار کاپیتالیستی در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژِی و پایان گفتمان های رهایی بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم گیر را که از رنج های منحصر به فرد بی شماری فراهم آمده اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی ک
کتاب خدا هرگز نمی میرد : علت و ریشه مرگ دیگر موجودات جهان و اثبات پایندگی خداوند
 
کتاب خدا هرگز نمی میردنویسنده: غلامرضا حیدری ابهرینشر جمال
معرفی:
قرآن کریم، انسان ها را از همانند دانستن خدا با آفریده های او منع کرده و برای همین، تولد و مرگ و جسم داشتن را از خدا نفی می کند.اگر خدا شبیه آفریده هایش باشد، دیگر آن خدایی نخواهد بود که شایسته ی پرستش باشدکتاب (خدا هرگز نمی میرد علت و ریشه مرگ را در دیگر موجودات جهان بررسی می کند و با تکیه بر دیگر ص
زنگ می زنم به عین ..جواب میده که کار دارم کار ضروری که نداری ...میگم نه 
دو قسمت از سریال نهنگ ابی را می ببنم جداب نیست برام .
لیست مخاطب ها را بالا و پایین می کنم 
پیام میدهم به الف . می نویسه رفته پیست اسکی ..
زنگ می زنم به نون ..هنوز درگیر هدیه ولنتاین است و داره میره بیرون ...
زنگ میزنم میم ..رفته سر مرده ها ...حوصله ام سر رفته ..از پنجره ادما را نگاه می کنم که با یه نم باروون وسایل جمع کردند به سمت ماشین ..
به گزینه گلستان شهدا و پیاده روی فکر می کنم ...به
پسربچه ده دوازده ساله گوشه پیراهنم را گرفته و رها نمیکند. با التماس میگوید:عمو،عمو، تو رو خدا کمک کن، گرسنه ام...
من از زیر کتاب و دفترها کمی نان و کلوچه و شکلات پیدا کردم و به پسربچه تعارف کردم. با خیره سری از دستم گرفت و زیر پا له کرد. با تحکم گفت: عمو، پول بده، خودم هرچی بخوام بخرم. پول بده. عمو، عمو...
من واقعا موجود خویشتنداری ام. وگرنه میخواستم بگویم: عمو ننته! هفت جد و آبائته!
+هیچ کاری به گرونی و نفت و دلار و طلا و فلان فلان فلانمون ندارم. اون ب
+ میگفت باید خماریشو بکشی، یه معتاد وقتی که میخواد ترک کنه، اگه مدام بره و یه پُک بزنه هیچوقت نمیتونه ترک کنه، باید خماریشو بکشه تا بتونه رهاش کنه. درد داره خوبم داره، اما بهای هر چیزی رو باید پرداخت. هرچند سنگین. 
+ خماریشو میکشم. غمم زیاده! اما میکشم. پوستم باید کلفت بشه. 
+ چرا مینویسم؟ که یادم بیارم چی شد که بزرگ شدم. 
+ روزای تعطیل رو دوست ندارم. کلافه ام، چیزی گم کرده ام انگار!
(برای میم)
دلم برای آدما میسوزه. ما هیچ وقت دوست داشتن رو زندگی نکردیم. فقط بلدیم خیانت کنیم، پشت پا بزنیم یا از هم فرار باشیم. نشد یه بار چیزی رو به خودمون وابسته کنیم بعد پرتش نکنیم یه گوشه برای خودش بپوسه. اما آدما تکراری شده بودن، خیانت کردن بهشون لذت بخش نبود. این بار از یه شهر با تموم پیاده روهاش دست کشیدیم و تو تنهای رهاش کردیم. اگه یه روزی برسه که برگردیم، دیگه هیچ چراغی تو خیابونا قرمز نمیشه تا ما رو یه دل سیر نگاه کنه. اونا عادت کردن به زندگی بدون
به خاطر داشته باش که: وقتی قلبت رنج می کشد، به معنی این است که در حال ورود به لایه های عمیق تر وجودت هستی. قلب هرگز دروغ نمی گوید. ذهن در دروغ زندگی می کند. ذهن از دروغ تغذیه می کند و در تمامی نادرستی ها غرق می شود اما قلب همیشه امین و راستگوست. قلب، ساده و صادق است. هرگز زرنگی به خرج نمی دهد. کلک بازی بلد نیست. بی نهایت با هوش است اما به اندازەی سر سوزنی حیله گر نیست. دقیقا همان چیزی که هست را منعکس می کند. زیبایی و اصالت او هم از همینجا ناشی م
باید یه جایی باشه که خودمو از حرف و فکرایی که مثه خوره میفته به جون و مغزم رها کنم.
حرف بزنم،
از درد هام بگم،
از تنهایی،تنهایی و تنهایی...
بدون نگرانی از قضاوت شدن!
خیلی وقته که فکر یه وب شخصی افتاده تو ذهنم؛چند سالی میشه.درست بعد از دومین وب مسخره ای که زدم و مثل اولی رهاش کردم.و فکر میکردم با وجود فیسبوک و اینستاگرام دیگه کسی به وب سر نمیزنه و حالا میبینم که این مکان شیرین هنوز مخاطب های خاص خودش رو داره.:))
حس میکنم واقعا به این پناهگاهم احتیاح
هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سردادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال و بازار کاپیتالیستی در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژِی و پایان گفتمان های رهایی بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم گیر را که از رنج های منحصر به فرد بی شماری فراهم آمده اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی ک
بسیاری از افراد، خصوصا آنان که مشغله کاری زیادی دارند، در زمینه آشپزی به وسیله‌ای مانند زودپز علاقه‌مند هستند. با توجه به امکانات و قابلیت‌های این وسیله، به نظر می‌رسد که می‌توان هر غذایی را در زودپز آماده کرد، اما در واقعیت چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. درواقع، بعضی از غذاها را هرگز نباید در زودپز آماده کنید، چون اقدام به چنین کاری به دو حالت احتمالی منجر می‌شود: تلف کردن وقت و همچنین مواد غذایی اولیه، و به خطر انداختن سلامتی خودتان.

ادا
هرگز هرگز هرگز! با آدمایی که حاضر جوابن زود قال میکنن و بزرگ و کوچیک و غریبه و اشنا براشون فرقی نداره نه دوست بشین نه حتی نزدیک!
کسایی که دقیقا ادعا میکنن هیچ حرفی براشون مهم نیست و خودشونم هیچ حرفی رو تو دلشون نگهنمیدارن و سریع جواب میدن
اینا نمیدونن احترام و حرمت ینی چی! چون اعتماد به نفس بالاییم دارن و زیاد اظهار نظر میکنن اونم با قطعیت و اوایل شاید خیلی هارو دور خودشون جذب کنن اما به مرور میفهمین ادنای خودخواهی هستن که از ادب بهره خیلی کم
به یادم هست، روزی مصرانه، به تو گفتم:" ما هرگز خسته نخواهیم شد... هرگز!"
اما مدتی‌ست پی فرصتی میگردم شیرینم، تا به تو بگویم: ما نیز، خسته میشویم...
و خسته شدن، حق ماست؛ اینکه خسته میشویم و از نفس می‌افتیم و در زانو‌هایمان دردی حس میکنیم؛ مسئله‌ای نیست!
مسئله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از روح و تن بتکانیم...
خسته نشدن، خلاف طبیعت است! همچنان که خسته ماندن...
دیگر نمیگویم ما تا زنده‌ایم خست
هرگز توی زندگی اینقدر بی خیال، بیتفاوت، و... نبودم.
هرگز پیش نیومده بود که کوچکترین تلاشی برای قانع کردن افراد کمتر مهم زندگی نکنم.
جوری شدم که کل زندگی دیگه به هیچیم نیست.
 
این حس رو خیلی دوست دارم!
یه حس بی تفاوتی محض، بی خیالی مطلق، آرامش مطلق.
فرهنگ بسیجی/ 63فرصت شناسی / 2هرگز وقت را بیهوده تلف نکنید!شهید حاج حسین خرازی همیشه بچه ها را دعوت به #مطالعه احکام می کرد و می گفت:"هرگز وقت را بیهوده تلف نکنید!" او خود، اوقات فراغتش را پیوسته به #مطالعه می گذراند.کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحه ۷۲
با نام و یاد خدا
آغاز می‌کنیم.
یه زمانی قبل از همه‌گیر شدن دنیای شبکه‌های مجازی مثل اینستاگرام، دنیای سایت‌ها و وبلاگ‌ها و نوشته‌ها و نوشتن‌ها رونق داشت. آدمای زیادی وقت زیادی رو اینجور‌ جاها میگذروندن.
اما الان خیلی کمتر شده...
همون زمانا تو بلاگفا یه وبلاگ داشتم.
اینجا رو هم تازه شروع کردم.
به امید اینکه رهاش نکنم و بیام بعضی وقتا یه بار اضافی روی مغزم رو خالی کنم اینجا تا جا باز بشه واسه بارگیری دوباره ؛)
اون وقتایی که ناگهان یه عشق خیلی زیاد توی وجودت رها می شه، باید خیلی خفن باشی که بتونی به وصال تبدیلش کنی. 
باید دوست داشتنو بغل کنی، خودتو کامل فهمیده باشی، بعد یکم یکم رهاش کنی. جوری که انگار کم کم دوست داشتنی به وجود اومده و همه چیز عادیه :دی
ولی نیست! معجزه شده! البته نه همیشه... گاهی یه نداشتن بزرگه شاید... یا داشتن بزرگ. یا شاید هر دو تاش.
اینه که این همه خواستن به وجود میاد... نمی دونم. سخته. و باحال :دی
هعی... هعی.... بدشانسی وقتیه که عشقِ جان، خو
عنقریب از اوصاف نیک بعضی مردگان! این چنین یاد خواهد شد:

1. خدا بیامرز همیشه online بود.
2. در طول عمرش هرگز کسی را block نکرد
3. هرگز کسی را با هیچ comment ی نرنجاند
4. هرگز در like کردن کوتاهی نمی‌کرد
5. ثروت مندان را share و فقرا را tag می‌نمود
6. هیچ وقت هیچ postی را از کسی ندزدیده
7. در حالی جان را به جان آفرین سپرد که messenger اش همچنان باز بود
8. کسی نیست که خدا بیامرز درخواست دوستی اش را رد کرده باشه
9.هرگز کسی را delete نکرد
10. مگر چنین friend ی مستحق این نیست که روح پر فتوح ا
هرگز به پاهای حجیم دست نخواهید یافت
 
من قبول دارم که عضلات پا برای من همیشه نقطه قوت محسوب می‌شده. و به همین خاطر همیشه از تمرین کردن آنها لذت می‌بردم. من هروقت این عضلات را تمرین می‌کنم با رشدشان به من جواب می‌دهند. من این‌را می‌دانم که تا حدی به‌صورت خدادادی از پائین‌تنه قوی برخوردار هستم من در هر باشگاهی که به تمرین می‌پرداختم همیشه جزء آن‌دسته بودم که به پاهای حجیم معروف بودند.
ادامه مطلب
راستش دیروز خیلی اذیت شدم از اینکه بنویسم. خیلی ارور میداد سایت و دیشب هم بالا نمی اومد اصلا. اما بزنم به تخته یکی دو ساعته خوب شده و سریعه. دم همه بچه های فنی که درگیر سایت بودن گرم. 
راستش با خودم فکر کردم دیگه براشون به صرفه نیست لابد و میخوام رهاش کنند. من میگم حیفه ولی وقتی بودجه نباشه چه میشه گفت و باید بهشون حق داد
در این اوضاع کساد نوشتن و کاربرانی که ارزش تجاری ندارند، وبلاگه داری پول دور ریختنه
آهای مدیر بلاگ اندیشه کن و راه حلی بیاب
اع
من خیلی حرف دارم به خودم بزنم، به منی که توی این پنج سال گذشته باعث شد الان این‌جا باشم. پشت کنکور نمون؛ زودتر به فکر «خودت» باش و این‌قدر رهاش نکن؛ زودتر برو اون‌جا و درخواست کار بده؛ نترس، نترس، نترس، هر جا که نترسیدی باعث شدی بهترین خاطره‌ها رو داشته باشم ازش، فقط اون‌ها شبیه زندگی بودن؛ نه بقیه روزهایی که ترسو بودی و کز کردی گوشه اتاقت. این‌ها و هزار تا چیز دیگه رو براش می‌نوشتم. ولی ته‌ش یه پاراگراف اضافه می‌کردم و می‌گفتم لطفا راه
می‌بینی زمستان؟دیگر زور هیچ آفتابی به من نمی‌رسددیگر دستِ هیچ بهاری نمی‌تواند شاخه‌هایم را لمس کنددیگر در قله‌ام. جایی که هیچ کس به آن‌جا نخواهد رسید...می‌بینی چه‌قدر بزرگ شده‌ام؟دیگر در هیچ تابوتی جا نمی‌گیرمدیگر هیچ گوری مرا نمی‌پذیرد...می‌بینی؟می‌بینیچه باوقار، دیگر هرگز او نخواهم بوددیگر هرگز نخواهد دانستدیگر هرگز نخواهد فهمید...می‌بینیکه چگونه جنون بر عقل‌ام می‌خنددو نوازشِ دست‌هایش را از شانه‌هایم دریغ می‌کند؟می‌بین
تو آن شیوه‌ی حیاتی که هرگز نخواهم زیست. این غمگینم می‌کند. چون نمی‌دانم چه تعداد از تو، آن بیرون توی دنیا وجود دارد. چه تعداد حیات‌های نزیسته‌ای که برای حیات گند گرفته‌ی مشغول به شدنم اکنون، قربانی کرده‌ام، گوشه‌های خیال نهان کردم و زخمیشان کرده‌ام، مبدل به قصاصم شده‌اند. در حسرت گرفتن دست‌هات نیستم. شاید هم هرگز نگذاشته‌ام بیاید تو...
باید به آهنگی که برام فرستاده بود گوش می کردم و لذت می بردم، عشق می کردم از این همه دوستی و دوست داشتن های از راه دور و مقاوم در برابر زمان. باید از فیلمی که تازه به دستم رسیده بود لذت می بردم یا شامِ نیمه آماده ای که مزه اش از همه ی غذاهای نیمه آماده ی اینجا بهتره! باید از خواب نیمه شب لذت می بردم، حتی از بیمارستان رفتن ها ی نیمه شب سعی در خندیدن و خندوندن مریضی که غم عزاداری رهاش نمی کنه! باید از هوای نیمه شب لذت می بردم، از نم  بارون، از خواب ِ ی
سلام:))
دکتر مجتبی شکوری، که احتمالا خیلی‌هامون می‌شناسیمش - یک واقع‌بین و در عین‌حال آرمان‌گرا، یک لطیف متفکر پرهیجان- دو سال پیش ٨گام برای موفقیت در سال جدید نشون داد.
«من مجتبی شکوری هستم و فکر می‌کنم این حرف‌ها درباره دنیای بعد از مرگ نیست. حقیقت واقعی درباره زندگی قبل از مرگ است. درباره این‌ که چه‌طور به سن ٣٠ یا شاید ۵٠سالگی برسید بی‌ آن‌ که بخواهید تفنگ روی شقیقه‌تان بگذارید.»
درباره ٨ زندان صحبت کرد که باید ازشون فاصله بگیریم. ک
حس میکنم 24 ساعت انقدر کمه که نمیشه تمام زندگی رو درش گنجوند.کارامو توی یه فایل زیپ به شب میرسونم و هنوز کلی کار نکرده و حرف نگفته و شنبه هایی که هرگز نمیرسن... کجای این قصه میلنگه؟
دلم تنگ میشه گاهی از این منی که غرق شدم توی سرسرای این دنیای بی انتها.گاهی انقدر بزرگ میشم که مسائلم جدی و جدی تر منو به سمت زوالی میبرن که هرگز نه حقم بوده و نه خواستمش.گاهیم اینقدر کوچیک میشم که خودمو توی عالم رها شده میبینم.به آسمون نگاه میکنم و ارتفاع [یا شاید اشتب
حس میکنم 24 ساعت انقدر کمه که نمیشه تمام زندگی رو درش گنجوند.کارامو توی یه فایل زیپ به شب میرسونم و هنوز کلی کار نکرده و حرف نگفته و شنبه هایی که هرگز نمیرسن... کجای این قصه میلنگه؟
دلم تنگ میشه گاهی از این منی که غرق شدم توی سرسرای این دنیای بی انتها.گاهی انقدر بزرگ میشم که مسائلم جدی و جدی تر منو به سمت زوالی میبرن که هرگز نه حقم بوده و نه خواستمش.گاهیم اینقدر کوچیک میشم که خودمو توی عالم رها شده میبینم.به آسمون نگاه میکنم و ارتفاع [یا شاید اشتب
در تمام زندگیم
از ازل
تا الان
من عاشق و شیفته دو نفر شدم
توی کل عرصه رسانه و مدیا و موسیقی و هرچی
کامبیز حسینی وقتی بالای 37 سال بود
مکابیز وقتی بالای 40 سال بود.
به جز این دونفر من هرگز و هرگز به هیچ کسی علاقه نداشتم چه ایرانی چه خارجی.
جفت اینها هم بدبختی رنگ پوستشون خیلی روشنه و حس جنسی نداشتم بهشون. 
تامام.
والدین عزیز اگر فرزند شما هر یک از اشکالات زیر را دارد ▪️عصبانی می شود و پرخاش می کند ...▪️به شما می چسبد و از شما جدا نمی شود ...▪️برای انجام تکالیف مدرسه مشکل دارد و سهل انگاری می کند ...▪️ارتباط کلامی مناسبی ندارد...▪️بی انگیزه و خسته است...▪️نمی تواند به درستی با همسالانش ارتباط برقرار کند...▪️می زند، پرت می کند، صدایش را بلند می کند...▪️انگار که هرگز حرفهایتان را نمی شنود...▪️در بیان احساسات و هیجاناتش عجیب رفتار می کند...▪️حواسش پرت
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرامِ تو شد ای عشق، حلالت!طاووسی و حُسنت قفسِ پرزدن توستای مرغِ گرفتار، چه سود از پَروبالت؟!زیباییِ امروزِ تو گنجی ابدی نیستبیچاره تو و دل‌خوشیِ روبه‌زوالت!مانندِ اناری که سرِ شاخه بخشکدافسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!پرسیدی‌ام از عشق و جوابی نشنیدیبشنو که سزاوارِ سکوت است سؤالت!یک‌بار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل!این‌بار اگر اصرار کنی، وای به حالت!
کتاب هرگز رهایم نکنکازائو ایشی گورومترجم: صبا کاظمی (آسو)

هرگز رهایم نکن رمانی به قلم کازائو ایشی گورو،
نویسنده ی ژاپنی _ بریتانیایی است.
این رمان در سال 2005 نامزد جایزه بوکر و
در سال 2006 نامزد جایزه آرتور سی کلارک شد و
مجله تایم هم این رمان را به عنوان بهترین رمان سال 2005 انتخاب کرد
و آن را در لیست 100 رمان برتر انگلیسی زبان قرار داد.
ایشی گورو در سال 2017 برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
رمان هرگز رهایم نکن در سال 1398 توسط صبا کاظمی (آسو)
ترجمه شد و انتشا
حس میکنم 24 ساعت انقدر کمه که نمیشه تمام زندگی رو درش گنجوند.کارامو توی یه فایل زیپ به شب میرسونم و هنوز کلی کار نکرده و حرف نگفته و شنبه هایی که هرگز نمیرسن... کجای این قصه میلنگه؟
دلم تنگ میشه گاهی از این منی که غرق شدم توی سرسرای این دنیای بی انتها.گاهی انقدر بزرگ میشم که مسائلم جدی و جدی تر منو به سمت زوالی میبرن که هرگز نه حقم بوده و نه خواستمش.گاهیم اینقدر کوچیک میشم که خودمو توی عالم رها شده میبینم.به آسمون نگاه میکنم و ارتفاع [یا شاید اشتب
سلام 
اول از همه تشکر میکنم از دوستانی که در پست قبل برای امتحانات به من روحیه دادند و عذر خواهی میکنم از همکارانم به خاطر اینکه بدون خبر رفتم .
میدونم که گفتم وبلاگ تعطیله ولی الان اطلاع پیدا کردم که یکی از دوستانم وبلاگی در گذشته داشته ( خیلی گذشته ) و نمیدونم چرا ولی رهاش کرده با خودم فکر کردم و حدس زدم که به خاطر نداشتن بازدید و نظر هست .
برگشتم تا از شما عزیزان خواهش کنم برید به وبلاگ این دوستم و نظر بدید ( لطفا نظراتی بدید تا روحیه برای برگ
 
نامزدم یک طیف وسیعی از ادمها رو فالو میکنه.
دلیلش هم اینه که میخواد بدونه چقدر جهان شناسی من به یلوغ رسیده، و ضمنا بدونه که هر ادمی عاقبتش چطوری میشه. یا هر ادمی چطوری زندگیش رو هندل میکنه.
میگفت گرگ زاده یه پست گذاشته (برای من هم فرستاد، وحشتناک بود) و توش نوشته تورنتو توی خز بودن عین شهرستان میمونه.
یادتونه بهم میگفت عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با ادمی بزرگ شود؟ چون شهرستانی بودم؟
بعد پنج شش سال هیچ تغییری نکرده. بچه ها آدم ها تغییر نمیکنن.
«یا لطیف»
بابا میگفت با دیدن هر مرگ زندگی آدم تغییر می‌کنه. نگاهمون به زندگی عوض میشه. یادمه چند سال پیش که چند نفر رو پشت سر هم از دست دادیم زندگی‌ام عوض شد. لبخندم هم. انگار اون شادی عمیق و بی دغدغه برای همیشه من رو ترک کرد و رفت. حالا با خودم فکر می‌کنم قلب‌هامون هرگز التیام پیدا خواهد کرد؟ آیا هیچ وقت لبخند دوباره روی لب‌هامون میشینه؟ آیا باورمون به این زندگی و به این دنیا هرگز دوباره همونی میشه که بوده؟
 
...
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَان
عکس بی‌ربط، ولی قشنگه!
 
همه‌مون آدم‌هایی رو دیدیم که از زمانی که سن‌شون خیلی کمه، کار یا مهارتی رو شروع می‌کنن و همون رو تا آخر عمرشون ادامه میدن. غیر از این، دسته‌ی دیگه‌ای از آدم‌ها هم هستن که برعکس، تو هر مقطع از زندگی‌شون سراغ یه مهارت و شغل میرن، یه مدت ادامه‌ش میدن و بعد رهاش می‌کنن. این آدم‌ها رو هم زیاد دیدیم و شاید خودمون هم این‌طور بوده باشیم.
ادامه مطلب
مرهم زخمای دلم بود. وقتی فکر میکردم هیچ موضوع خوشحال کننده ای تو دنیا وجود نداره خنده اونم در حد قهقهه به لبام میاورد، وقتی به این باور میرسیدم که بی عرضه و دست و پا چلفتی ام خلافشو بهم ثابت میکرد....
تجربه تیچینگ رو میگم! معلم بودن و با بچه ها و نوجوون ها (و اخیرا بزرگسالا) اتفاق فوق العاده ای تو زندگیم بود که همیشه شکرگذارشم.
الان تو اولای راه زندگی ام اما تصمیم جدیم اینه که تو هر سن و سِمَت و مکان و شرایطی همچنان همون میس تیچر کول و باحالی که حر
گنج در درون ماست و ما از آن بی خبریم. بخشی از وجود ماست. و ما همه جا آنرا جستجو می کنیم مگر در درونمان. از اینروست که بدبخت و بیچاره و ناکام و ناامیدیم.
 
 به درون خود بنگر! به وجود خود بنگر تا پادشاهی خداوند از آن تو شود. تو هرگز این گنج را گم نکرده ای، حتی برای یک لحظه. 
 
در حقیقت، حتی اگر بخواهی آنرا گم کنی نمی توانی. گنج، خود وجود توست. اما تصمیمهایی که گرفته ای، حماقتهایی که به خرج داده ای تو را گدا ساخته است.
 
 فراموش کرده ای که چگونه زبان نوش
 هرگز نباید برای از دست دادن چیزهایی مانند شغل و یا اموالتان نگران باشید. و هرگز نباید به خاطر این چنین ترس هایی به فرد ضعیف و محافظ کار تبدیل شوید. به جای آن شما باید فردی پرشور و با اشتیاق و ریسک پذیر باشید. هرگز نباید، صبح ها بعد از بیدار شدن به ترس های تان فکر کنید، بلکه باید به راهکارهایی برای دستیابی به خواسته‌هایتان بیندیشید. بدون شک شما خواهان آینده باشکوه برای خودتان هستید. آینده که سرشار از موفقیت و دستاورد باشد. اما باید بدانید تنه
جالب ترین خصوصیت بشر "تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان تنگ میشود ..!برای پول در آوردن خودمان را مریض میکنیم بعد تمام پولمان را خرج میکنیم تا دوباره سالم شویم !طوری زندگی میکنیم که انگار هرگز نمی میریم و طوری می میریم که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ...!
میگویند انسان،عاشق تصوراتش میشود!اما من،تصوراتم عاشقم شد!در کلبه‌ای که در فکرم ساختم،خندیدم و خندیدی،گریستم و گریستی،گفتم و شنیدم،عاشق شدم وعاشق شدی!اما نه!تو هرگز عاشق نشده‌ای!این تصویرت بودکه عاشقم بود!آری این تصویرت بودکه با من میخندید،میگفت و می‌شنیدماما تو هرگز نمیگوییو من میشنوم!صدایت را میگویم،در فکرم!
1. هرگز سئو نکنید SEO به معنای بازدید کنندگان بسیار محدود به وب سایت شما نیست. اگر SEO را پیاده سازی نکنید ، موتورهای جستجو نمی توانند وب سایت شما را با کلمات کلیدی مرتبط رتبه بندی کنند. حتی ممکن است ماه ها این سایت را فهرست نکنند. بگذارید در انتظار ترافیکی باشید که هرگز …The post 10 نکته SEO – برای مبتدیان appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/35g6BgW
مشاهده مطلب در کانال
دریافت-مولانا محمد عمرعنوان: سرطان هرگز من را نخواهد کشتحجم: 130 کیلوبایتتوضیحات: داستانی واقعی از زندگی مولانا محمد عمر سربازیواقعه ای که به اوج ایمان و اعتقاد اشاره می کند.
هنگامی که پزشک معالج ایشان اعلام می کند که مولانا دچار سرطان شده اند، اما ایشان....
برای خواندن ادامه داستان بر روی «لینک-مولانا محمد عمر» کلیک کنید.
خب بالاخره منم دعوت شدم، چه مصیبتی برای کسی که با وبلاگ اصلن آشنا نیست، حتی واسه یه آپلود عکس ساده یا لینک کردن هم انقدر به مشکل می خوره که رهاش می کنه :/
به هر حال ممنونم از آقای حمید آبان که منو دعوت کردند. با توجه به بقیه پست ها یه تعداد پیشنهاد برای توسعه وبلاگ رو اینجا میارم:
1. فعال کردن امکان تهیه ی نسخه پشتیبان
2. امکان منشن کردن بقیه وبلاگ ها در پست ها و کامنت ها
3.طراحی اپلیکیشن موبایل با تمام قابلیت های وبلاگ
4. تنوع بیشتر قالب ها و طراحی ق
 
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، به پایان زندگی اش رسیده بود.کاغذ و قلمی برداشت تا وصیت نامه ی خود را بنویسد. او نوشت:« تمام اموالم را برای خواهر می گذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.» 
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل و ان را نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه می شد؟ 
برادرزاده ی او تصمیم گرفت وصیت نامه را این گونه تغییر دهد: « تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه! برای برادرزاده ام. هرگز به خیاط. هیچ بر
دست هایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم: روزی تو را در آغوش خواهم گرفت!
اما با تو عهد کرده بودم که دلم را به نبودنت خوش کنم. عشق کجا، بودن کجا؟ این یک اضطرار عاشقانه است. تو بدون من، و من بدون تو. هیچکدام مثل روز اول نخواهیم شد.
ما که به خاطر پول از هم جدا شدیم، هرگز با پول کنار یکدیگر بازنخواهیم گشت. ما که از بی احساسی هم گریختیم، هرگز با دریا دریا کلمات خروشان و آتشین به سمت هم روانه نخواهیم شد. ما دیگر آن آدمهای گذشته نخواهیم بود. انگار که نفسمان، د
بله دوستان
آقای کـــــــــــــــم حرف دارد درس میخواند
البته سرعتش بالا نیست و این اصلا خوب نیست
او در آزمایشگاه هم تدریس میکند و وقت زیادی از وی گرفته میشود
وی کله صبح از خواب بلند شده و تا بوق سگ کار و تلاش میکند
برخی مواقع کله اش از شدت درد پیچ و تاب میخورد و وانگهی ممکن است زمین بخورد
 
28 فروردین 99
کنکور کارشناسی ارشد
تا آن زمان میجنگم
100 درصد مسئولیت جنگ با من است
نباید شکست بخوریم
نمیگذارم شکست بخوریم
هرگز و هرگز
 
کم حرف آقا را دعا کنید،
1 - سوارِ هر خودرویی که ادعا کرد تاکسی‌تلفنی است نشوید.
2 - اگر بعد از مدرسه و کلاس و باشگاه، منتظر پدر و مادر هستید اما شخصی از راه رسید و گفت از طرف مامان و بابا به دنبالتان آمده، حتی اگر آشنای خانوادگی بود، همراهش نروید.
3 - اگر  خانم یا آقای سالمندی از شما کمک خواست تا خریدهایش را برایش ببرید، فقط تا نزدیک در همراهی‌اش کنید، هرگز داخل ساختمان یا خانه نروید و سریع به خانه برگردید.
4 - اگر بیرون از خانه‌ هستید و شخصی، غریبه یا آشنا، پیشنهاد داد
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میاد خونه میگه میشه لباسامو بشوری؟ جدا از بقیه لباسا؟
دلم آتیش میگیره؛ لباساشو میندازم تو ماشین و با خودم فکر می کنم نه حقوق کمی بیشتر، نه حتی تعطیلی بعد از شیفت و چند ساعت بیشتر کنار ما بودن، ارزش این ریسک رو به جون خریدن رو، هرگز، هرگز، هرگز نداره.... تنها چیزی که میتونه توجیه باشه برای پذیرش این ریسک، انجام وظیفه و خدمت به وطنه. چطور بعضیا فکر میکنن شهدای مدافع حرم برای پول رفتن جونشون رو دادن؟؟؟
روزی آیه امروزم
امشب خانه را موقتاً ترک میکنم. چه تلخ که شاید قید "موقتاً " برای دلخوشیست. شاید دارم برای همیشه میروم...
برای هر چیزی در زندگی رویا بافته بودم؛ خوب و بد، اما قربانی تبعید شدن را هرگز! حالا این ساعت های آخر همه چیز چقدر زیباتر شده! چقدر چیزهای کوچکی که هر روز ساده از کنارشان می گذشتم در نظرم بی نظیر جلوه میکنند. چقدر به همه چیز احساس وابستگی پیدا کرده ام.
مثل همه ی وقت هایی که بغض در گلویم تلنبار شده و نمی دانم چکار کنم، Le moulin یان تیئرسن عزیزم را با
عادت
 
 ﺳﻴﺎوش ﻗﻤﻴﺸﻲ 6/8        
 
[ Em – B7 – Em ] 
 
Em                          D                               G                                            Em
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم           یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم

Em                    B7                                     Em                             B7         Em
 هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم                      بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
                                                     
این همه نوشتم نوشتم نوشتم اما یادم رفت اینو بگم ممکن با یه اتفاق بد همه رویاهام دود بشه بره هوا. فکر کن دیگه نشنوم. فکر کن همه اینها بیهوده بشه. فکر کن تلاش کنی اما به خاطر یه نقص مجبور بشی رهاش کنی. اون قدر تو خودت بری که دنیارو فراموش کنی. میترسم از برای همیشه نشنیدن. از این که یروز صبح بیدار بشم ببینم هیچی نیست دنیا خالیه. همینجوری بدون سمعک ها انگار واقعا نمیشنوم. چقدر من بدبختم. البته تو این قضیه. اما این نمیذارم باعث شه دست از تلاشم بردارم. ا
 
میدونم خیلی حرفه ای کشیدم لازم به تشویق شما نیست
ولی اون موقعی که داشتم میکشیدمش بی هدف مداد دستم بود و ذهنم پر از فکر و فکر و فکر بود ...یهو به خودم اومدم با این منظره مواجه شدم:/
منی که تو طراحی مهارت داشتم ولی اینجوری کشیدمش !
ببینید قدرت ذهن چه میکنه ' افکار منفی چقدر میتونن کنترل اعمال مارو در دست بگیرند:/
 این نقاشی داره با آدم حرف میزنه 
خیلی از افکار ذهن ما شبیه این نقاشی منه 
افکاری که هیچ رنگ و بویی از تصویر واقعی زندگی ندارند! اونا فق
 
 
میدونم خیلی حرفه ای کشیدم لازم به تشویق شما نیست
 
ولی اون موقعی که داشتم میکشیدمش بی هدف مداد دستم بود و ذهنم پر از فکر و فکر و فکر بود ...یهو به خودم اومدم با این منظره مواجه شدم:/
 
منی که تو طراحی مهارت داشتم ولی اینجوری کشیدمش !
 
ببینید قدرت ذهن چه میکنه ' افکار منفی چقدر میتونن کنترل اعمال مارو در دست بگیرند:/
 این نقاشی داره با آدم حرف میزنه 
 
خیلی از افکار ذهن ما شبیه این نقاشی منه 
 
افکاری که هیچ رنگ و بویی از تصویر واقعی زندگی ندار
سلام :)
خونه‌ی آبیِ جدیدتون مبارک باشه :)
 
 
امید چونان پرنده ایستکه در روح آشیان داردو آواز سر می دهد با نغمه ای بی کلامو هرگز خاموشی نمی گزیندو شیرین ترین آوایی ست کهدر تندباد حوادث به گوش می رسدو توفان باید بسی سهمناک باشدتا بتواند این مرغک راکه بسیار قلب ها را گرمی بخشیدهاز نفس بیندازدمن آنرا در سردترین سرزمین شنیده امو بر روی غریب ترین دریاهابا این حال؛ هرگز؛ در اوج تنگدستیخرده نانی از من نخواسته است.
 
 
فکر می کردم بعد از آمدن "تو" ای افتخار من ! دیگر هرگز اینجا نخواهم نوشت. چون دیگر تا عمق غم فرونخواهم رفت که از آن چیزی صید کنم. چیزی که به درد دنیا بخورد.
اما اشتباه می کردم . من هرگز از درد تهی نخواهم شد . همین قلب بیزار از تهی بودن است که مارا در این جهنم نگاه داشته است .
اری من اینجا از هزاران کبوتری که در سرم پرواز می کند می نویسم . از آنچه می خواهم باشم و از آنچه که باید باشم و میدانم که تو ای روح سپید بلند ، یاری ام خواهی کرد .
شاید حالا برایم خنده
دانلود آهنگ جدید رضا یزدانی بنام سایه نشو هرگز
آهنگ زیبا و بسیار شنیدنی رضا یزدانی بنام سایه نشو هرگز همراه با متن و کیفیت اصلی
Song Exclusive Reza Yazdani   “Saye Nasho Hargez” With Text And Direct Links In Media-Music
پخش آنلاین + لینک پرسرعت آهنگ سایه نشو هرگز

ادامه مطلب
دیگه ساز زدن جای اینکه بهم لذت بده، استرس و تنش میده.
جای اینکه ذوق کنم از زدن اهنگ ها و تلاش برای بهتر شدن توی ضربه ها
فقط استرس دارم که تمرین نکردم. نمیرسم تمرین کنم. حوصله تمرین ندارم. وای هیچی تمرین نکردم و ...
الان نمیدونم واقعا باید دووم بیارم و درست میشه یا اینکه رهاش کنم
از رها کردن نصفه کارها خسته شدم
از طرفی نمیدونم این وضعیت پایداره یا فقط مقطعیه
کسی تجربه ای در این زمینه داره؟
کسی میتونه در این خصوص راهنماییم کنه؟
اصلا کسی نظری در این
 
شاید که سفره های پر از نان برای بعد 
در خانه فقر آمده ، ایمان برای بعد
 
یک روز دوست پشت در خانه اش نوشت 
ما خسته ایم ، دیدن مهمان برای بعد 
 
یک کوچه در کنار من کودکی بکش 
تصویر مرد پیر خیابان برای بعد
 
جا مانده است دفتر فریاد در حیاط 
فرصت دهید ، بارش باران برای بعد 
 
هرگز کسی ندید که یخ زد نگاهمان 
هرگز کسی نگفت زمستان برای بعد
 
پرواز ، این همیشه ترین ، پیش روی ماست
یک عمر پشت میله های زندان برای بعد
 
شاید برای بعد ، کسی از تبار من 
بهتر ب
آهنگ بسیار زیبایی از Laura PausiniLaura Pausini - Non ho mai smesso   هرگز دست نکشیدم...Mi ritrovo qui su questo palcoscenico, di nuovo ioMi ritrovi qui perché il tuo appuntamento adesso è uguale al mioدوباره خودم را روی این صحنه می یابمدوباره خودم را اینجا می یابمزیرا حالا وعده ملاقات تو مثل من استHai visto il giorno della mia partenzaNel mio ritorno c'è la tua poesiaStare lontani è stata una esperienza, comunque siaروز ترک گفتن مرا دیدیدر بازگشتم شعر تو هستدور بودن تجربه ای بود اگرچه اینطور هستNon ho mai smesso di amare teNon ho mai tolto un pensiero a teNon ho mai smessoهرگز از دوست داشتنت دس
 
کتاب جنایت و مکافات ، نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ، ترجمهٔ احد علیقلیان، نشر مرکز
 
+هرگز ، هرگز چیزی مانند این را حس نکرده بود. دنیای یکسره تازه ای مبهم و راز آمیز به درون روحش راه یافته بود. 
 
+رنج و درد همیشه برای ذهنی باز و قلبی پر عاطفه الزامی است. ... مردان بزرگ راستین به گمان من لابد غم بزرگی در این جهان در دل احساس میکنند. 
تو
به وضوح هنوز شدید بِ دوست داشتنِ من مشغولی و این را در هر جای جهانِ کوچک و خاک گرفته ات کِ ممکن بود، فریاد زده ای!
من
هنوز هم نمی توانم تو را دوست بدارم،
تو
آن خورشیدی کِ در ذهنِ عجیب و غریب و رنگین کمانیِ خودم ساخته بودم نیستی؛ نبودی هرگز...!
کاش دستت از دنیای من کوتاهُ کوتاه تر شود و من را هر روز بیشتر از پیش در دنیای بدونِ خودت تنها رها کنی!
من
با یک انفجارِ کهکشانی، سال های نوریِ بی نهایتی را از سیاره ی خشکیده ی تو دور افتاده ام
تو
تا همیشه در
موقع بیماری به نظرش می آمد که گویی تمام عالم محکوم است به اینکه قربانی مرضی شوم و ناشنیده بشود. مرضی که از اعماق آسیا به اروپا آمده بود. همه می بایستی از بین بروند، به غیر از عده ای معدود از برگزیدگان. قارچ هایی جدید و ذره بینی پیدا شدند که در بدن مردمان رخنه می نمودند، اما این موجودات ارواحی بودند دارای عقل و اراده. مردمی که آن ها را در خود می پذیرفتند، بی درنگ جن زده و بی اراده می شدند. اما هرگز، هرگز آنقدر که این مبتلایان خود را عاقل و مطمئن در
نرفتم امامزاده و نمیرم به مراسم شام امشب چون واقعا حالم خوب نیست سر همون قضیه شیری که خوردم :دی اما دوباره شروع کردم. حتی اگه توی حالت روحی خوبی نیستم. این یک هفته انگار یه قرن گذشت. اما دیگه بسه. باید بلند بشم. بلند شمو دوباره شروع کنم. شروع کردن سخته نمیدونم چرا همش این اتفاقا میفته و منم هر بار خودمو گم میکنم. میترسم نتونم اما میگم گور بابای ترس حرکت کن شد شد نشد بازم امتحان میکنی. نمیخوام تو این وضعیت بمونم. فقط میدونم باید رهاش کنم. نمیدونم م
خب دیشب نشد که بگم ، ولی به مائده پیشنهاد دادم که بیاد و هم‌مباحثه ای بشیم‌باهم...اولش فکر میکرد شوخی میکنم، ولی بعدش جدی گرفت.
خب مائده اصلا تعلقی به عقایدش نداره، میتونه رهاش کنه ، میتونه به چیزای دیگه فکر کنه ، میتونه بشنوه و جبهه نگیره ، میتونه اشتباهات و انتقادات رو بپذیرم،  میتونه بگه من هیچی‌نمیدونم، باور داره که باید هیچی نمیدونه و باید یه عالمه بخونه و ببینه و گوش بده تا بفهمه... جدیه و پای کار ، خب اینا همه ی دلایلیه که من بعنوان هم
اول: این‌روزا به بهونه‌ی رفیقم که میاد و از مامان قلاب‌بافی یاد می‌گیره، منم دوباره شروع کردم یادگیری‌ش رو. قبلاً امتحانش کرده‌بودم ولی دل‌به‌کار نداده‌بودم خیلی. وسطش رهاش کردم. اما مدتیه دارم فکر می‌کنم بلدبودن چندتا هنر ینی داشتن چندتا راه توخونه‌ای برای کسب درآمد و شاغل‌بودن. خلاصه که قضیه‌ی قلاب و کاموای کنار گوشی‌م اینه. 
و برای گرفتن این عکس -چون می‌خواستم تو مسابقه‌ی طاقچه شرکت کنم- داشتم فکر می‌کردم اگه گل‌خشک‌هام بودن
از افلاطون پرسیدند :شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد : از کودکى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود .
ابتدا براى کسب مال و ثروت از سلامتى خود مایه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى کند .
طورى زندگى مى کند که انگار هرگز نخواهد مرد ، و بعد طورى مى میرد که انگار هرگز زندگى نکرده است .
انقدر به آینده فکر مى کند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست ، در حالى که زندگى گذشته ی
زود عصبانی میشم! از وقتی اومدم تقریبا هیچ کار مفیدی نکردم جز بریک آپ جدی با ا!! (چقدر هم که مقاومت کرد! :))) ) نمیدونم چرا وقتی میام خونه هیچ کاری نمیتونم کنم، نه درس میخونم نه حتا فیلم میبینم!! کار خونه و آشپزی پیشکش! میخوابم (افراطی) به کیس های خیالی ازدواج فکر میکنم! ریشه های عزت نفس رو در وجودم بررسی میکنم!! از بحث های مزخرف و حرف مردم و نگرانی های ... چه بدونم! اعصابم بهم میریزه... دوست دارم شاد باشن و حتا کمی بیخیال... علاوه بر موفقیت کوبنده و زبان د
در شرف یک تغییر بزرگم و این به حد کافی ترسناکه. برای من. اما همونطوری که اولین موجای مهاجرت از مهر پارسال بهم رسیده و زندگیم رو زیر و رو کرده میدونم کهه ما بقی هم احتمالا موج های سهمناک تریه. اما! چکار می خوام بکنم؟ این ی تجربه ی جالب بود تا بفهمم که اگه بخوای ناراحت بمونی خواهی موند و بالاخره باید رهاش کنی. احتمالا اگه آگاه باشم به اتفاقی که قرره بیفته مشکلات کمتری خواهم داشت. مثلا حجم دلتنگی و حجم استقلال و غیره... همه اش یک دفعه بیاد سراغم. اما
اکورد عادت از سیاوش قمیشی


ریتم : 6/8
Em                             D                        G                                         Em
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم ... یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
Em                        B                    Em                           B          Em
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم ... بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
Em                      D                            G                                Em
انقدر ظر
  لارنس استرن:
اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می‌کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی‌رسی.

  لویی فردینان سلین:
هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید، بپرسید که می تواند بخوابد یا نه؟ 
اگر جواب مثبت باشد، همه‌ چیز روبراه است. همین کافی است!

  میلان کوندرا:
این دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند بلکه دوستانند.
ادامه مطلب
• رفته‌بودم حیاط پشتی، لباس‌ها را از روی بند جمع کنم. یک لباس‌ زیر زنانه نزدیک گونی کهنه‌ی مرد افتاده‌بود روی کاشی و لک شده‌بود. به زن نشان دادم. نشناخت. گفتم مال من هم نیست. بعد هردو سعی کردیم یک‌دیگر را مجاب کنیم که مال توست. که بی‌فایده‌بود. زن لباس زیر را از من گرفت و انداخت سطل آشغال و رویش یک‌خروار پوست میوه ریخت. عصر رفتم تا لباس‌های تازه‌شسته را پهن کنم. برگشتنا، کنار سبد، چشمم افتاد به یک گیره‌ی فلزی. گیره‌های ما همه از جنس چوب
«ریگ روان» اثر استیو تولتز.
آلدو بنجامین مردیه که در همه‌ی عمرش مثل آهن‌ربا همه‌ی دردسرها و مشکلات رو به خودش جذب می‌کنه، ایده‌های خلاقانه‌ای برای کسب و کار داره که همه درنهایت به بدهکاری ختم میشن و همسرش هم رهاش کرده. لیام، نزدیکترین دوست الدو، بعد از ناکام موندن در زمینه‌ی نویسندگی، پلیس میشه و در همه حال مشغول سرپوش گذاشتن روی اشتباهات و دردسر‌های آلدو استش. و البته درنهایت تصمیم می‌گیره آلدو رو به عنوان سوژه‌ی کتابش انتخاب کنه.
آ
اشتباه و خطا بخش بلامنازعه ی زندگی هستند .
نمیشه بدون خطا و اشتباه رشد کرد و به واقعیت زندگی نزدیک شد .
حذف هر انچه که روند طبیعی زندگیه باعث میشه ما درجا بزنیم مثل دروع ناخواسته؛ خطا و اشتباهات و ...
آدمی که هرگز اشتباه نکنه یعنی هیچوقت هیچ کاری نکرده !
آدمی که هرگز خواسته و ناخواسته دروغ نگفته یعنی وجود خارجی نداره یا خیلی زود از زندگی حذف شده !
روح وحشی
+وجدان کمک میکنه به سلامت از خطا و اشتباه بسوی واقعیت عبور کنی .
وجدان کمک میکنه از دروغ عمدی
آدم عکس‌هات را که مرور می‌کند حرصش می‌گیرد.
از آن دسته موی کم‌پشت و ساده، آن لب‌خندِ یخ‌کرده روی سرخی لب‌های نازکت. از همه سرخی‌هایی که جا به جای تنت را، هرگز نفهمیدم با چه ترفندی، بوسه‌گاه سرما و نیستی کردند.
و هم‌چنان اما تصویر بی‌جانِ تو بر زمین ذهنم آوار است.
انگار تمام مدت‌های بودنت، ما همین را از تو طلب‌دار بوده‌ایم ؛ روزی بی‌خبر نباشی و آن روز کش بیاید تا روزها و شب‌ها و ابدیات که هرگز بدیهی نشوند. تا بتوانیم از تو آن قدیسی را ب
فکر می کردم بعد از آمدن "تو" ای افتخار من ! دیگر هرگز اینجا نخواهم نوشت. چون دیگر تا عمق غم فرونخواهم رفت که از آن چیزی صید کنم. چیزی که به درد دنیا بخورد.
اما اشتباه می کردم . من هرگز از درد تهی نخواهم شد . همین قلب بیزار از تهی بودن است که مارا در این جهنم نگاه داشته است .
اری من اینجا از هزاران کبوتری که در سرم پرواز می کند می نویسم . از آنچه می خواهم باشم و از آنچه که باید باشم و میدانم که تو ای روح بلند سپید ، یاری ام خواهی کرد .
شاید حالا برایم خنده
یک داستان دیگری که روی دلم مانده ، خواهرم است. او هیچ وقت یادش نیست که من پنج سال ازش بزرگترم. و من هم هیچ وقت یادم نیست پنج سال از من کوچکتر است . برای همین همیشه همه چیز خراب میشود . گفته بودم که همیشه اشتباهی هستم .به قول خودش من رو اعصاب و اشغالم ، من باحال نیستم . اگر خواهرش نبودم هرگز دوست نداشت با من دوست شود . نمیدانم چرا این ها را میگوید . او هم مقدمه را بلد نیست و یکهو همه چیز را میگذارد کف دست آدم . اینجوری خیلی بد است . بدجور درد می‌گیرد . ا
پیش‌تر فکر می‌کردم مرده‌ام. فکر می‌کردم کفِ مرکزی ترین نهان‌گاهِ جسمم، جسدی بوگرفته از قرن‌ها رها شدَه‌ست از روشنا یی که در خردسالی ذبح شد. از وقتی یادم می‌آید، این‌طور بود. از وقتی یادم می‌آید، می‌دانسته‌ام حالم خوب نیست و وقتی می‌دانی حالت خوب نیست که زمانی را زنده بوده باشی، زمانی را حالت خوب بوده باشد و آن را به نحوی به خاطر داشته باشی. درست به خاطر نیاوردم هرگز اما جای احساساتِ خوب را من از بس خاراندم، زخم شد.
حالا اما مدتیست که
شاید هرگز تو را نبینم ، اما غمگین نیستم
چرا کــه دریافتــه ام
دوست داشتــه باشم اما اصرار نکنم
عشق بورزم اما وابستــه نشوم.
چشمانم را می بندم
و خاطره ی آن شب را مرور می کنم :
بــه تو نگاه کردم
بــه جزئیات زیبایی ات...
الیاس علوی
ما را پس از این دیگر،دیوانه شدن هرگزدور از می و از جام و پیمانه شدن هرگز
عمریست که می نوشم از جام لب دلدارمن با لب پیمانه بیگانه شدن هرگز
چون آتش عشق یار سوزانده پر و بالمدیگر پس از این غیر از پروانه شدن هرگز
هر روز هزاران بار میمیرم از عشق یارچون زنده ی عشقم من، افسانه شدن هرگز
آباد شدم زیرا ویرانه نشین بودمویرانه نشینان را ویرانه شدن هرگز
من با مژه ی دلدار، گر کشته شوم صدبار گر زنده شوم دور از میخانه شدن هرگز
مستم من و هستم من، هستم من و مستم
این روزها دوباره ذهنم مشغوله به دغدغه های دوران18سالگیم
هدف خلقت!!!
دنبال هدف خلقتمم ،خدا من و برای چی خلق کرده؟؟؟؟
هرکسی برای رسالتی به این دنیا اومده
رسالت من چیه؟؟؟
قطعا رسالتم خوردن و خوابیدن و گشتن نیست که این کارو حیوانات بهتر از من انجام میدن!!!
این روزها که مشکل خانوادگی حسابی من و بهم ریخته بود و یک آن به خودم اومدم
به خودم آوردنم انگار که ببین چقدر ضعیفی!!!
چقدر زندگی و جدی گرفتی!!!!
همسرت همه هستی نیست!!!اون فقط یه انسانِ یکی از جنس مخالف
 
❤️از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟گفت: نقطه‌ ای که حول محور قلب میگردداز معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسله‌ی قلباز معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟گفت: پاک‌ترین احساساز معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن می‌سوزداز معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست❤️از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟گفت : عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر میگذارداز معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟گفت:
 
 آیا تا به حال به یک سیب بی عیب و نقص برخورد کرده اید؟ شاید شما با یکی از آنها مواجه شده اید، اما با این حال هرگز نمی توانید بگویید واقعاً درون آن چگونه است مگر اینکه آن را از وسط نصف کنید. شاید داخل آن فاسد و خراب باشد. وقتی شما سیبی را با یک یا دو لک بر روی آن می خرید، آیا بریدن آن لک ها با یک چاقو ساده نیست؟با این تعریف شما هرگز نمی توانید یک سیب عالی و بی عیب و نقص پیدا کنید.بر همین قیاس احتمال آن بسیار کم است که یک مرد، یک همسر کامل و بی عیب و ن
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.بگذارید پیشاهنگ دشت شودو در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش‌داشته‌اند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شودسرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهندنه ستمگران اسبابچینی کنندتا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
آه، بگذاری
ساعت ۱۹:۱۱ دقیقه. سریال اشنایی با مادر رو تموم کردم.and hell yeah,I kinda killed myself! But it totally worth it.سریال طولانیی بود نسبتن.‌جاهایی هست ک خسته میشی و دیگ نمیخای ببینی یا داستان دیگ جذابیتی ک باید رو نداره.. ولی اگ ادامه بدی میبینی ک خوبه. عالی نیست ولی خوبه.و اون ۳ قسمت فصل عاخر... می ارزه ک بخاطر اون ۳ قسمت ۹ فصل سریال رو ببینی.وقتی داری میبینیش میگی احتمالا این دفعه اول و عاخریه ک اینو میبینم ولی وقتی تموم شد میدونی ک چند بار دیگ خاهی دیدش!حقیقتن دوستش داشتم
برای بار هزارم رها می‌کنم، برای بار هزارم وقتی که شیبِ تابعِ سینوسِ وجودم مثبت میشه، گول میخورم که این قراره همیشه مشتقم مثبت بمونه، برای بار اول اما دارم قفسی رو که پرنده‌ی روحم توش زندونی بود رو می‌گذارم، من نمیدونم، تویِ قفس با اون پرنده چیکار میکنی، اینجا فعلِ خواستن تمام و کمال دستِ شماست زیبا، مثل همیشه. ببین این پرنده‌ای رو میتونی آتیش بزنی، میتونی نگاهش کنی، میتونی رهاش کنی، ولی بدون اگه آزادش کنی قرار نیست برگرده تو کالبدِ من،
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






تقصیر بارون نیست
با گریه میخندم...
سایه نشو هرگز...
بچه ها جدی گرگ زاده لاس میزد امشب با من
دیوث
خیلی ناراحت شدم.
وقت خوابش بود تحریک شده بود کاملا معلوم بود.
من هرگز و هرگز پیش نیومده موقع تحریک شدن با کسی حرف بزنم مگر اون آدم شریک زندگیم  عشقم باشه.
احمق.
بچه ها جدی حسودی میکنه :) گوگوری، دلم براش سوخت
دیشب داشت به من اثبات میکرد که من براش مهم نیستم (همیشه این کارو میکنه که ثابت کنه اهمیتی به من نمیده)
دلم سوخت :(
عزیزم.
من کلا دلم میسوزه برایکسی که تنهاست و عشقش هم لو رفته.
به زور همه ش بهم میگه تو
حسین بر کل بشریت در پهنه ی تاریخ امامت می کند. او اسوه ، راهبر و امامی بین المللی در پهنه آخرالزمانیِ زمین است. حسین در یک آیین و شریعت نمی‌گنجد. او فریاد فطرت و تجسم انسانیت است. داستان حسین و کربلا تنها قصه ای است که تاریخ فراموش نخواهد کرد. تنها قصه ای که هر چه زمان بر آن می‌گذرد شفاف تر و تابنده تر می شود و بر هیجان و شور آن می افزاید. حسین هرگز نمی میرد. و چگونه بمیرد او که قلب های آدمیان و عالمیان را در لا زمان و لا مکان تسخیر کرده است. او فرم
کتاب «کتاب دزد» رو دوست نداشتم و نصفه رهاش کردم. کاری که معمولا انجام نمیدم اما خب این دفعه اصلا خوشم نیومد از این کتاب. شاید بعدا خوب شه نمیدونم. به جاش رستوران اخر جهان که قبلا نصفه خونده بودم رو میخوام تموم کنم و بعدشم تمام کتابایی که تو کتابخونه ام موندن رو میخوام تموم کنم و لیست کتاب بعدی رو بخرم. یه سری کتاب اموزنده خوب هم هستن که احتمالا تو طاقچه میخونم مثل جادوی نظم و اینا.
جمعه رفتیم باغ و بعد مدتهااااا مامان بزرگ عزیزم رو دیدم و داییم.
از بزرگی پرسیدند: شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟پاسخ داد: از کودکى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود .ابتدا براى کسب مال و ثروت از سلامتى خود مایه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى کند.طورى زندگى مى کند که انگار هرگز نخواهد مرد، و بعد طورى مى میرد که انگار هرگز زندگى نکرده است .انقدر به آینده فکر مى کند که متوجه از ۵دست رفتن امروز خود نیست، در حالى که زندگى گذشته یا آیند
عنوان:آب هرگز نمی میرد
نویسنده:حمید حسام
ناشر:صریر
«آب هرگز نمی‌میرد» خاطرات جانباز میرزامحمد سلگی از فرماندهان لشکر ۳۲ انصارالحسین که با قلم حمید حسام به رشته تحریر درآمده است. این کتاب در سال ۱۳۹۳ توانست جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کند.
هشت سال جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام، علیه ملت بزرگ ایران، بی‌شک از دوران طلایی و پرافتخار مردمان این مرز و بوم است که انعکاس هرکدام از حوادث آن می‌تواند، چراغ راه و وسیله‌ای برای شناخت بی
واتس اپم رو بعد چندین روز باز میکنم ،
یه شماره ناشناس بهم پی ام داده : "هیچوقت نخواهی فهمید لبخندت چقدر تسکین دهنده است."! پشت هم پلک میزنم و با ناباوری به آیدی و عکس پروفایلش نگاه میکنم و بیشتر و بیشتر تعجب میکنم!
نمیدونم باید از این جمله چه برداشتی کنم ، به قول نون "انقدر خنگی که حتما باید بیان بهت مستقیم بگن بابا بیا باهم رل بزنیم تا بفهمی!" ...و اما درمور این آدم!هرگر هرگز هرگز فکر نمیکردم منو بشناسه حتی!چه برسه به اینکه پیامی با این محتوا ازش د
به نام خدا
فرض کنید شما هیچ وقت رنگ مورد علاقه‌تان را نمی‌دیدید، پس شما هرگز متوجه نمی‌شدید که این رنگ را دوست دارید. اگر کتاب موردعلاقه‌تان را نمی‌خواندید، هرگز نمی‌توانستید بگویید فلان کتاب بهترین کتابی است که خوانده‌اید. به همین ترتیب اگر تا به حال کسی کنار گوشتان با صدای قرچ و قرچ خیار نخورده باشد، نمی‌توانید ادعا کنید از این حرکت خوشتان نمی‌آید و ... .
پس می‌توانیم ادعا کنیم همه ما لااقل یک تشکر خشک و خالی به همه آنهایی که رفتارهای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها